این آقایی که سمت راست عکس می بینید
آقای رئیسی هستن
نمیدونم میشناسینش یانه
ولی رئیس آستان قدس رضوی هستن
درسته نمیتونن جلوی تعطیل شدن فعالیت های هسته ای رو بگیرن
درسته نمیتونن جلوی پرتاب نشدن موشک ها رو بگیرن
درسته نمیتونن جلوی گرون شدن دلارو بگیرن
درسته نمیتونن جلویبیکاری جوونا رو بگیرن
درسته مثل بعضیا رئیس جمهور نیستن و نمیتونن اونجوری که میخوان به کشور خدمت کنن و دستشون کوتاهه از خیلی چیزا
ولی همون مسئولیتی که دارن رو درست انجام میدن
کاش آقای و این دولتی که راه انداخته یدونه ازین کارا بلد بودن که من ایرانی عارم نباشه ازگفتن اسمش به عنوان رئیس جمهور کشورم
اصن اقای
نمیخوایم شغل ایجاد کنی
نمیخوایم دلارو ارزون کنی
نمیخوایم گوشت ارزون شه
فقط تو دست به هیچی نزن، سعی نکن روز به روز اوضاع اقتصادی کشورو وخیم تر کنی. سعی نکن با بی مسئولیتی کنی تا همون دوستای آمریکاییت که باشون مذاکره کردیو چقدمممممم که جواب داد بیان و بین مردم و تو شبکه های اجتماعی پخش کنن که اگه انقلاب نکرده بودیم و حکومت شاهنشاهی بود الان فلان بود و بهمان نبود
حیف
کاش الان اقای رئیسی رئیس جمهورمون بود
نمیدونم با این همه توانایی که داره چرا کاندید نشد!
تقصیر خودشه
به ما مردم چه، ما که گزینه بهتر از نداشتیم تو انتخابات. مجبور شدیم!
این گرونیا که تقصیر خود مردم نیست!
هرچی میکشیم که تقصیر خودمون نیست!
اصن همه گرونیا تقصیر اقای رئیسیه!
والا.
40سالگی انقلابمون مبارک
:)
http://bayanbox.ir/download/7993836245735519904/14-LESSON-3-Conversation.mp3
http://bayanbox.ir/download/5320316372435977475/15-New-Words-and-Expressions.mp3
http://bayanbox.ir/download/5735658136915787292/16-Reading.mp3
http://bayanbox.ir/download/2808235305695761141/18-Pronunciation.mp3
http://bayanbox.ir/download/6696771759379595335/19-what-youblearned.mp3
http://bayanbox.ir/download/1741287655473614136/17-Listening-and-Speaking.mp3
رفته بودم داروخانه شماره دو هلال احمر، باید دارویی خاص را میگرفتم، شمارهام 131 بود و حدود 35 نفر جلویم بودند.
نشستم روی صندلیهای انتظار، هیچکس حس صحبت با بغل دستیاش را نداشت، پیرمردی کنار من نشسته بود، هر شمارهای را که بلندگو میخواند نگاهی به من میکرد و میگفت شماره من بود؟ و من باید میگفتم نه پدر جان!
او چند شماره بعد از من بود و گوشهایش خیلی سنگین بودند.
نیمی از مراجعین مثل من شهرستانی بودند، از شهرهای کوچک و دورشان آمده بودند که دارو را بگیرند و برسانند به مریضشان، تازه اگر بود!
به بعضی که دارویشان بود میگفتند شد یک میلیون، شد دو میلیون، کارتشان را میدادند و در کسری از ثانیه صندوقدار میگفت پرداخت شد.
صندوقدار حتما نمیدانست این پول چقدر برای آنها سخت بوده پرداختش.
حدود سی دقیقه نشستم که نوبتم شد. رفتم جلوی باجه شماره سه.
دکتر داروساز واقعا خسته بود، از چشمهای قرمزش معلوم بود. همینکه نسخه مرا دید، نگاهی به من کرد و با دلسوزی گفت:
- شرمنده، داروی شما را مدتی هست که نداریم، فکر نمیکنم پیدا کنی.!
از چشمهایش مهربانی میبارید، با اینکه میدانستم خسته است پرسیدم حالا چه کار کنم؟
سوال مسخرهای بود! ولی دکتر داروساز با همان آرامش و مهربانی گفت:
پزشک برایت داروی خارجی نوشته، که اصلا نیست، اگر ایرانیاش را گیر آوردی حتما بگیر، این دارو نایاب شده، ایرانیاش هم پیدا نمیشود!
حس کردم دوباره میخواهد بگوید "شرمنده". یعنی با چشمهایش داشت میگفت، من چشمهایم را برگرداندم تا خجالتش را نبینم.!!
دفترچه را برداشتم و آمدم کنار، میخواستم به او بگویم آخر چرا تو شرمنده باشی؟!
آنهایی شرمنده باشند که میلیاردی اعتبار میگیرند و دارو را به بازار سیاه میدهند.
آنهایی شرمنده باشند که ارز دارو را میگیرند و با آن چیز دیگری وارد میکنند.!
ایستادم تا نوبت پیرمرد شود و به او بگویم نوبتش شده، باجه یک صدایش کرد، همراهش رفتم، او هم دارویش نبود، ولی پیرمرد نمیشنید!
من بلند بلند و با اشاره گفتم: "پدرجان دارویت نیست!"
پیرمرد نمیتوانست باور کند، حالا که خودش را به مهمترین داروخانه پایتخت رسانده باز هم دارویش نباشد.!
نمیدانستم چطوری باید به او میگفتم.
نمیدانم اصلا شنید یا نه؟
این بار من به او میگفتم:
"پدر جان شرمنده، من هم مقصرم، همه ما مقصریم! تو ببخش"
پیرمرد که داشت میرفت، برگشت و پرسید فردا بیایم دارویم هست؟
دلم نیامید بگویم نه، منتظر نباشد!
فقط گفتم "نمیدانم پدر."
وَاعلم أَنّ أمامک طریقا ذا مسافة بعیدة و مشقة شدیدة و أنّه لاغنی بک فیه عن حسن الاِرْتِیاد! امسال چهارمین سالی است که میخواهیم کنار شما باشیم. در "ارتیاد" به بهانه انتخاب رشته جمع شده ایم. و به بهانه کلمات. میخواهیم روایتها و تجربیات آدمهای مختلف را از زبان خودشان بشنویم. هشتگها حرف ها را مرتب تر خواهند کرد. ما چند دانشجوی سال دومی بودیم، که به قدرت کلمات ایمان داشتیم، پای حرفها و درددلهای دویست و هفتاد و هشت دانشجو از رشته و دانشگاهها و شهرهای مختلف، پای دویست و هفتاد و هشت داستان از آغازها و مسیرها و پایانهای جور و واجور نشستیم و ایمانمان به قدرت کلمات بیشتر شد. حالا عدهای از ما فارغ التحصیل شدند و اعضای جدیدی به ما اضافه شدند تا با هم این مسیر را طی کنیم. ارتیاد مجددا به بهانه انتخاب رشتهی کنکوری های نود و هشت می خواهد کارش را آغاز کند. داستانهای نگفتهتان را برای ما ارسال کنید. از تجربیاتتان بگویید، مسیرتان، جایی که از آن آغاز کردید، جایی که در آن قرار دارید، از راه هایی که رفتهاید، یا میخواهید بروید یا کاش رفته بودید. به داستان خالی رشته و دانشگاهتان بسنده نکنید، از زندگی دانشجویی، فراز و نشیب هایش، غیرمنتظره هایی که فکرش را نمی کردید، آدم هایی که در مسیرتان قرار گرفتند و تغییراتی که در این راه تجربه کردهاید بنویسید. حتی اگر جزو دویست و هفتاد و هشت نفر نویسنده ی سالهای قبل بودید و در این مدت داستان جدیدی را تجربه کرده اید، برایمان بنویسید. ارتیاد را به دوستانتان معرفی کنید. و از دوستانتان بخواهید برایمان بنویسند. ارتباط با ادمین @ertiad98 کانال @ertiad
در "ارتیاد" به بهانه انتخاب رشته جمع شده ایم. و به بهانه کلمات. می خواهیم روایت ها و تجربیات آدم های مختلف را از زبان خودشان بشنویم. هشتگ ها حرف ها را مرتب تر خواهند کرد. #ریاضی #تجربی #انسانی #هنر. #زبان
@ertiad
این کانل توسط یکی از دانشجوهای برق شریف ایجاد شده
در این کانال تلگرامی
خوندن تجربیات حدود 300 دانشجو در انتخاب رشته حتما کمک خواهد کرد
اگر دانشجو هستید هم میتونید تجربیاتتون رو برای کتکوری ها بنویسید
آه ای مرگ خونین من
عزیز من
زیبای من
کجایی.
وقتی بوسه ی انفجار تو تمام وجودم را در خود محو می کند
دود می کند و می سوزاند
آه چقدر این لحظه زیباست
چقدر این لحظه را دوست دارم.
در راه عشق جان دادن خیلی زیباست.
خدایا سی سال برای این لحظه تلاش کرده ام
زخم ها برداشته ام
با رقبای عشق در افتاده ام
واسطه ها فرستاده ام
آه ای مرگ خونین من
عزیز من
زیبای من
کجایی.
درباره این سایت